پیراهن سبز، هیكل دخترانهاش را قالب گرفته بود و بازوهای سفیدش از میان چینهای سر شانه برق میزد، صورتش همان صورت هیجده سالگی بود كه حالا كمی پهنتر و زیباتر شده بود. لایهای از پودر تمام چینهای ریز كنار دهان و چشمها را میپوشاند و اگر چشمهایش هنوز همان برق را داشت، هیچكس بانوی حالا را نمیشناخت. بانو از سر رضایت لبخندی زد و به اتاق محمود خان رفت.