تصویر ما از کنجی میزوگوچی محصول عکسهاست. با سپری شدن دورۀ ابتدایی زندگی کنجی در کنار خانواده و اطرافیان، هویت او شروع به شکلگیری میکند و موضوعِی محبوب توجه او را از ما میگیرد و به خود معطوف میسازد. عکسی از او بازمانده که پیش از جنگ جهانی ثبت شده: در هیئت یک قهرمان، از زاویۀ دید پایین به بالا، سر بر فراز گرفته، دوربین در کنارش و در پسزمینهای گنگ و مبهم. بهمرور، او در عکسها بیشازپیش غرق در کار دیده میشود، بهندرت در حال خنده و اغلب بیتوجه به محیط پیرامونی. هرچه به آخر عمرش نزدیکتر میشود، بیشتر او را با مجموعه سفالهایش میبینیم، تصویری که چیرهدستیاش را همچون یک هنرمند و پژوهشگر اثبات میکند. با گذر زمان، او در جایگاه سخنگوی فرهنگ ژاپن مشروعیت مییابد.
عکسها تأییدکنندۀ همۀ آن روایاتی است که پیرامون کارگردان و سینمایش شکل گرفته بود؛ کارگردانی با وسواس و تمنا و حساس به کمال هنری و میراث ملتش. اگرچه تبیین شخصیت میزوگوچی در هیئت اهل فنی توانا و مفسّری فرهنگی میتواند در شناخت اثرات فیلمهای او بر حقایق پیرامونی فیلمهایش کارساز باشد، بااینهمه، شاید گمراهکننده هم باشد؛ گمراهی ازآنرو که شاید بیندیشیم تصور ما از او شبیه به گذشتهای است که به ما نشان میدهد و بدون تغییر است. میزوگوچیِ دهۀ پنجاه میلادی همان میزوگوچیِ شناختهشده در خلق جهانهایی در فرهنگ فئودالی و شاهکارهایی همچون زندگی اوهارو (۱۹۵۲)، اوگتسو (۱۹۵۳) و سانشوی مباشر (۱۹۵۴) است. فیلمهایی که، بهزعم یک منتقد، «جهان واقع، همچون جوهرۀ رؤیایی تراژیک» مجسم شود.(1) بااینهمه، دو دهه پیشتر از دهۀ پنجاه میلادی میزوگوچی را از جسورترین کارگردانها میدانستند، نه از سر اگزوتیسمِ سینماییاش، بلکه با نگاهِ بدگمان و شکآلودش به زیست شهری در جامعۀ آن زمانِ ژاپن. در میان همعصرانش در دهۀ سی، او شکلی نامعمول از واقعیت روزمره را نشانه گرفت.