اویی که روزی تمام هستی اش بود. در یکی از روزها که امیرعلی در نمایشگاه نقاشی خود مشغول به کار است، با پیشنهاد همکاری دختری جوان و پرشیطنت مواجه می شود؛ پیشنهاد افتتاح نمایشگاهی به نفع بچه های بهزیستی. درخواست همکاری ای که شاید روزی سقف بی اعتمادی او را نسبت به زن ها آوار کند و قفل دلش را باز.