چه خوب شد که جنگ شد/ چه خوب شد/ شراب هم چند سالی بعدتر/ فرانسوی شد/ سفید شد/ چه خوب شد که در نبود مردان دهه ی پنجاه/ معاشرت چشم هات نصیب من شد/ من فاتح مست تمام جنگ های پشت سرم بودم/ غمگین ترین مردی برای تمام فصول/ صبح که شد/ دستت را به آغوش دست هام می سپارم/ و راهی شیراز می شوم/ من دلتنگ/ نارنج های بی بهار شهر بی تو شده ام/ ...... من با تو قدیمی ترین می شوم/ رفاقت مان شأن رفیق می گیرد/ کوچه ها کاه گلی می شوند/ پرچین دار انارهای ترک خورده/ من با تو حافظ شیراز می شوم/ ناب می شوم/ بیست و چند سالی دلشوره می شود/ مثل آن موقع ها که معالی آباد، هنوز آباد نبود/ چشم هات را که به خنده وا می دارم،/ فاتح ترین جنگجوی تاریخ می شوم/ با تو که حرف می زنم،/ هر لحظه منتظرم ساعدی در کافه را باز کند/ و کافه چی صدایم کند تلفن دارید آقا/ با چشم هام بپرسم و آهسته جواب دهد/ خانوم فرخ زاد.../ من با تو غریق نجات خاطراتی می شوم/ که بی تو لحظه ای امانم نمی دهند