دو زوجی که با هم دوستاند، تصمیم میگیرند برای تعطیلات نوروز ۱۳۹۷ بروند سفر و بزنند به دل کویر. پیمان و آزاده نسبت دوری هم با هم دارند، بااینحال هیچکدام از مشکلات دیگری خبر ندارد و نمیداند چه حس و حالی وادارش کرده تن به این سفر بدهد. آنها قبلاً هم با هم سفر رفته بودند اما این بار کویر برایشان تعیین میکند که چه باشند و چه بکنند. جغرافیای کویر مثل کوره خودِ خالص آنها را بیرون میکشد؛ درد و رنجش برای آنها میماند و درخششش برای ما که شرحش را میخوانیم.
مولود قضات در سومین رمانش داستانی جادهای و خارقعادت را آغاز کرده است. او از واقع گرایی زندگی شهری فاصله گرفته و فضاها و آدمهای تازه و عجیبی را روایت میکند. در طول داستان میبینیم که آدمها، چه شهری باشند چه روستایی، سنتی باشند یا مدرن، در بنیانهای احساس و زندگی تفاوتی ندارند و بیشتر از اینکه متفاوت باشند شبیهند. این شباهت در عین تضاد و تضاد در عین شباهت آنها را گیجوگم میکند و درنهایت از چهار شخصیت اصلی آدمهای دیگری میسازد.
بخشی از کتاب :
«به مردن فکر میکنم. به اینکه اینجا هیچ حیوانی نیست تا گوشت تن مردهها را بخورد و بدن بیآنکه فاسد شود خشک میشود، صحیحوسالم. همیشه فکر میکردم گرگ و کفتار نماد مرگاند اما حالا میبینم مرگ آنقدر قوی است که هیچ موجود زندهای نمیتواند نماد آن باشد. هر جانوری، حتی لاشخور، نماد زندگی است، نه مرگ.»