و اما تو مریم جان که دوستت دارم و بار زندگیام را به شانههای نحیفات کشیدهای. بیا و ببین که چطور یک مرد روی خط عابر پیاده در سربالایی خیابان کوهسنگی از دهانش بچه میزاید؟ عزیز گلم، مگر تو آرزو نمیکردی که ای کاش تمام مردها روزی بچه بزایند؟ حالا بیا و بچههایی را که بر تمام جغرافی مشهد زاییدهام ببین...