شب به پایان می رود، و من به خیام می اندیشم...

صورت فرهاد را وسط جمعیت می بینم اما نمی فهمم دارد می خندد یا محو بازی بی کلام من شده

شکلش را مثل آش نذری به سرعت بین تمام دور و بری ها قسمت می کرد.

راستی روزی چند بار به تو فکر می کنم؟ نمی دانم...

یک معلم فیزیک که عاشق شاگرد خود می شود....

این اشعار در فاصله سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰ سروده شده‌‌اند و مضامین گوناگونی همچون مسائل اجتماعی، جنگ، و صلح دارند.

پتکی سنگین بر دایره ای مضحک تنهایی ام را بر ساعت دیواری کوک کرده ام

داستان در اواخر عصر انسان های نخستین آغاز می شود...