من جوجه تیغی تو هستم.تیغی برایم نمانده دیگرشبهاهمهشان را پرت کردهام به شیشهی پنجرهاتاما یک بار هم نیامدی لب پنجرهآخرین تیغم را میگذارم سر راهتتوی پایت که برودراه که نتوانی برویروی زمین که بنشینیمن سیر تماشایت میکنم.