وقتی بزرگترها به من میگویند: «نه» احساس بدی پیدا میکنم؛
دلم میخواهد داد بزنم و سر و صدا راه بیندازم.
راستش فکر میکنم نه گفتن یعنی این که دیگر هیچ کس من را دوست ندارد.
داستان این کتاب دربارهی بچههایی است که وقتی بزرگترها با خواستههایشان مخالفت میکنند و به آنها نه میگویند، ناراحت و عصبانی میشوند.
در این کتاب یاد میگیریم که چرا بزرگترها بعضی وقتها به ما «نه» میگویند؛ مثلاً شاید مامان نگران سلامت ما باشد یا حتی نگران امنیت ما یا خیلی ساده هنوز برای انجام دادن آن کار خیلی کوچولو هستیم.
خواندن این کتاب به ما کمک میکند که بفهمیم چرا بزرگترها به ما نه میگویند.
احساسات مختلف را کشف کنیم و یاد بگیریم که وقتی کسی به ما «نه» میگوید چطور با آن کنار بیاییم و دوباره خوشحال باشیم.