سال ۱۹۱۹ است، مامان بیمار شده و پدر برای کار به خارج از کشور رفته است. پرستار بچهها آنقدر سرش شلوغ است که فرصت ندارد به دختر نوجوانِ خانه (هِنریتا) و چیزهایی که در تاریکی خانهی جدیدشان میبیند، رسیدگی کند. خانهی امید...
سلام. من آگوس پیانولا هستم، همان دوستتان که توی اتاقی پر از هیولا زندگی میکند. آن هیولاهای طفلکی را دکتر بروت بدجنس از کتاب هیولاها پرت کرده بیرون....
لیو دختری نوجوان است. او از تکتک لحظههای زندگی روزمرهی خودش و خانوادهاش عکس میگیرد و این روزمرگیها که نقطهی اشتراک همهی عکسها هستند، بهتدریج راهگشای مسیر زندگیاش میشوند؛ علاوه بر عکسها دفترچهی خاطرات مادرش هم در تمام لحظهها همراه و راهنمای اوست....