روزی که رخش را دزدیده بودند خیلی دلم گرفت انگار یکی از اعضای نزدیک خانواده ام گم شده باشد جای خالی رخش توی پارکینگ مدام خودش را نشان می داد؛ تا اینکه بعد از یک هفته پیدایش کردم توی یکی از کوچه های خیابان کارون ولش کرده بودند. وقتی بالا سرش رسیدم همه چیز سرجایش بود هیچ چیز را باز نکرده بوند؛ اما رخش خسته بود؛ خسته مثل من خسته مثل همه ی آدمهایی که میشناسم. آن روز را فراموش نمیکنم رخش عین مادری بغلم کرده بود و ما سمت بام کوهسار می رفتیم.