دیوید نگاه پرخشمش را پرت کرد توی صورت عبود انگار او کوسه ها و نهنگها را خبر کرده بود آنجا جمع شوند.
سرش را برد نزدیک صورت ماری و در گوشش باز از تاسمانی چیزی گفت ماری نگاهی هشدارآمیز به او کرد دیوید ساکت شد و روی از نهنگ ها گرداند.
عبود دیگر به نام تاسمانی حساس .نبود ماری سرگرم صحبت با دیوید شد. سر و دستهایش با عصبانیت و اعتراض تکان می...خورد دیوید در سکوت گوش می.داد ماری به طرف عبود رفت دست بر شانه اش گذاشت و به نرمی گفت:
- شاید هم به قول تو دارند با ما قایم باشک بازی میکنند ولی اینجا جایش نیست... ما جایی برای قایم شدن نداریم