بهرغم آنکه نیروى سرکش درون او را به این کار کشانده بود، چنان از کیفرى که به او گوشزد شده بود هولوهراس داشت که خیال بازگشت به سرش افتاد و با شتاب بیشترى پیش رفت. عمویش، فرمانروا، را فریب داده و زئوس خردسال را نجات داده بود، و اینها پرومتئوس را، با همۀ هراسى که در او رخنه کرده بود، به یک تصمیمگیرى سوق داد. اکنون دیگر مىدانست که در صورت رفتن پیش گایا، درست خلاف دستور منع فرمانروا عمل مىکند و در معرض تهدید هزار سال تبعید به یخبندان شمال قرار دارد.