روزی جادو از بین میرود و پادشاه ظالم تمام جادوگران را قتل عام میکند؛ زِیلی که کودکی کمسنوسال است، مادرش را در این قتلعام از دست میدهد و چون موهای سفیدش نشاندهندهی تبار جادوگری اوست، همیشه مورد آزار سربازان و بیاحترامی مردم قرار میگیرد. او که حالا به دختری خشمگین و خرابکار تبدیل شده، تنها کسی است که میتواند جادو را به سرزمینشان برگرداند. او با برادرش و شاهدختی که از قصر پادشاه گریخته، تلاش میکنند سه گنجینهی جادویی را پیدا کنند، به جزیرهی ایزدان برسند و با اجرای مراسمی، جادو را به سرزمینشان برگردانند تا مردمشان از ظلم پادشاه نجات پیدا کنند، اما ولیعهد با تمام توان تلاش میکند جلوی آنها را بگیرد. نویسندهی این کتاب، ماجراهای دردناک، خشونتبار و عاشقانهای را به تصویر میکشد و داستانی هیجانانگیز را خلق میکند. این کتاب رنجهای بشری از جمله تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی را روایت میکند و خواننده را با اساطیر و فرهنگ آفریقایی آشنا میسازد.