عزم آن دارم که امشب مست مست
پای کوبان کوزه دردی بدست
سر ببازار قلندر برنهم
پس بیک ساعت ببازم هر چه هست
(عطار)
حیرت انگیزترین و پرهیاهوترین دوران زندگانی ،مولانا، دیدار جادویی و جذاب او با شمس بود این دیدار عجیب سر فصل سرالاسرار زندگی متلاطم مولوی است.
در این دیدار نه دو انسان نه دو عارف که دو روح مشتعل، دو جان جادویی دو همزاد شوریده دو قلب ملتهب و دو اندیشه پهناور دیدار کردهاند. برخورد این دو انسان، برخورد رودی متلاطم و خروشان یا دریایی بدون کرانه است. از دیدار و چلهی این دو ابرمرد، جامعهای با تمام خشم منقلب میشود، و مردان و زنانی که قادر به درک عظمت اندیشه و جاذبهی روحانی آنان نیستند به خروش میآیند و بر شمس میشورند. در تذکرهی زندگانی شمس نوشتهاند که او اهل تبریز بود. این قلم میکوشد چهرهی شمس را تا آنجا که در نوشته های محققین منعکس است به تصویر بکشد، اما از آنجایی که نسبت به این عارف عظیم شک و شبههای هست و سایههای سنگین، با مدد گرفتن از اشعار مولانا تلاش میکنیم، چهرهی روشنتری از شمس به دست بدهیم.