مولی آندرسون که بهتازگی سوگوار شده از خانوادهی ثروتمند فراست مالکان سرای هیدرانژیا میخواهد که به او اجازه دهند پیش از تعطیلی کامل مهمانسرا برای آخرین بار در تابستان آن سال آنجا را اداره کند؛ با خودش عهد میکند اوقاتی بهیادماندنی را در کنار دریا به مهمانان هدیه بدهد؛ همان چیزی که بورلی در تمام طول خدمتش برای خانوادهی فراست میخواست.
اما واقعهای رخ میدهد، زنی سالخورده ادعا میکند رازی را دربارهی ارتباط واقعی بورلی با خانوادهی فراست میداند؛ رازی که تمام آنچه مولی از مادربزرگ عزیزش میداند زیر سؤال میبرد؛ او میگوید پیغامی در جایی از خانه مدفون شده که نهتنها حقیقت را بازگو میکند بلکه جلوی نقشهی خانوادهی فراست را هم میگیرد.
مولی در تلاش برای نجات سرای هیدرانژیا تمام مهمانسرا را از اتاق زیرشیروانی گرفته تا زیرزمین جستوجو میکند و در همین حین با اقیانوسشناسی به نام مت آشنا میشود. مولی که هرگز به خودش اجازه نمیداد با هیچیک از مهمانان صمیمی شود تحت تأثیر مهربانی مت قرار میگیرد که با چشمان قهوهای تیرهاش به او خیره میشود و به نگرانیهایش گوش میدهد.
آیا مولی با جستوجو در گذشته شانس نجات مهمانسرا را از دست میدهد؟ آیا میتواند به مت اعتماد کند یا اینکه، برعکس او با خانوادهی فراست در ارتباط است؟
هنگامی که سرانجام به آن راز دیرینه پی میبرد آیا به آرامش خاطر دست مییابد یا زندگیاش ویران میشود؟