پاهایم یک جایی همان جاها بود شاید هم دستهایم یادم نمی آید. دهانم از خاک مرطوب پر شده بود کرمها میان لبهایم میلولیدند و زبانم ترش شده بود. نور خورشید خونهای دلمه زده روی سینه های بریده شده ام را خشک کرد.یک پایم از زیر خاک بیرون آمد.