ژالهنوش پری کوچولویِ بازیگوش و سربههوا را با یک عقاب سیاه بداخلاق به مدرسهی شبانهروزی هزارپرتقال میفرستند تا باغبانی یاد بگیرد و اخلاقش درست شود؛ مدرسهای عجیب با دیوارهای خیلی بلند و بدونِ در ورودی. اما حتماً اشتباهی پیش آمده است...
پرپرهکدو هیچکس و هیچچیز یادش نمیآید، حتی اسم خودش را. برههای آقافرخ او را دمِ صبح، کنار رودخانه و لابهلای علفها پیدا کردهاند و آقافرخ دوروبرش چند تا ردپای پلنگ دیده است. حالا پرپرهکدو مجبور است تا پیداشدن پدر و مادرش با یک پیرزن خسیس و تنها توی کلبهای جنگلی زندگی کند...
ژالهنوش پریکوچولوی سربههوا و بازیگوشی است، اندازهی یک خرگوش. هیچکس از پدر و مادرش خبر ندارد و جیرجیرکی مهربان به اسم جیرجیرانی او را بزرگ کرده است...