رؤیاهایش، دوستانش، عشقهایش. اما بالاخره یک روز به دلیل کار زیاد دچار افسردگی میشود. او تلاش میکند شرایط روحیاش را کمکم بهتر کند. روانشناسش او را به کارهای داوطلبانه ترغیب میکند تا از فکر خودش بیرون بیاید و به بقیه توجه کند. به همین دلیل سولن پیشنهاد کمک به زنان بیپناه ساکن مرکزی در پاریس را میپذیرد. در آنجا سولن زنانی از تمام سنتها را پیدا میکند، زنانی از سراسر جهان. او نزد آنها سلامتش را باز مییابد و رسالتش را میفهمد