بچههای کلاس، ساکت، مثل آدمهایی که توی خواب راه میروند، یکراست رفتند نشستند سر جایشان و زل زدند به خبر داغ روی تخته! خبر نابودی کره زمین!! همین کره زمین که روی آن راه میرفتند و زندگی میکردند و هر بلایی هم که میخواستند سرش میآوردند!بچه که بودم مثل حالا کتاب قصه و داستان زیاد نبود؛ در عوض قصه ها را برایمان تعریف میکردند آن هم با چه آب و تابی. خیلی شبها وسط قصه ها خوابم میبرد و شاید ادامه اش را توی خواب میدیدم.