داستان از زبان استادی موهوم نقل می شود که در عهد جوانی فوق العاده عیاش و خوشگذران بوده است ولی پس از برخورد با حادثه ای، به دستور اکید پدرش ناچار می شود تحصیلات عالی خود را در دانشگاه برلین ناتمام بگذارد و به یکی از دانشگاه های ایالتی آلمان برود. در آنجا با استادی دانشمند آشنا می شود که قدرت کلام و نفوذ فاضلانه اش روحیه جوان عیاش را پاک منقلب می سازد و از دانشجوی گریزپای دیروز شخصیتی جدید به وجود می آورد که اکنون برای خود نویسنده ای عالی مقام و استاد دانشگاه شده است و این داستانی که شما می خوانید از زبان همین استاد نقل می شود.
این کتاب علاوه بر متن دو داستان خواندنی از استفان تسوایگ با عناوین آموک و نامه از زنی ناشناس است. نامه از زنی ناشناس که داستان عشقی در دوران نوجوانی و قصه ای از سقوط یک زن در ورطه تن فروشی است.
بخشی از کتاب
"محبوب من، حرف مرا چنین تعبیر نکن که گوئی شکایتی از تو دارم. نه، نه، ابدا شاکی نیستم. فقط مرا ببخش… ببخش از اینکه گاهگاهی یکی دو قطره احساس تلخ از نوک قلم بر صفحه کاغذ می چکد. آخر چکنم؟ بچه نازنینم، بچه ما، در آن گوشه نیمه تاریک اطاق، در پرتو لرزان شمعهائی که بر بالین سرش روشن کرده ام، به خواب ابد رفته است. هر وقت سرم را به سوی بسترش بر می گردانم این واقعیت تلخ را که باز در این دنیای بزرگ بیکس مانده ام با تمام ذرات وجودم احساس می کنم…"