کبوتر سر به آسمان بلند کرد و به خدا گفت:مگر تو قول ندادی که از جوجه ام محافظت کنی؟ که مرگ مرد را پیش از رسیدن دستش به جوجه ام برسانی؟ پس چه شد قول و قرارت ای خدا؟خدا به او گفت:من از تو عذر میخواهم خیلی پیش از این قولی که به تو دادم قانونی را در جهان قرار داده بودم که نمیشد زیر پا بگذارمکبوتر پرسیدچه قانونی؟!خدا پاسخ داد:اگر کسی گرسنه ای را سیر کند و صدقه ای بدهد و چیزی به فقیر ببخشد عمرش را طولانی کنم و مرگش را به تأخیر بیندازم. من تصمیم قطعی داشتم که جان این مرد را بگیرم و مرگش را جلو بیندازم ولی او با صدقه ای که به فقیر بخشیدبر اساس قانون همیشگی من مرگش را به تأخیر انداخت.