قرار بود برای مهمانی آماده شوم، اولین مهمانیام از زمان قتلم. اما درعوض، داشتم با چاه فاضلاب سروکله میزدم که گرفته بود و وان را با کف صابون و چرک پر کرده بود. بنابراین، هنوز لباس تنم نبود، نه کفش، نه گوشواره، نه لباس زیر. درواقع، لختوپتی در وان نشسته بودم و داشتم با یک چوبلباسی بازشده، دستهموی زن دیگری را از داخل چاه بیرون میکشیدم.
چوبلباسی دیوارهی فاضلاب را میخراشید، اما سپس )گرفتمش (!داخل چیزی نرم فرورفت.
سیلاس از پشت در فریاد زد: «من شلوارم رو پوشیدم!»
با شنیدن صدایش، چوبلباسی در میان انگشتانم پیچید و انتهایش با کپهای از کثافت فاضلاب بیرون آمد. فحش دادم.
گفت: «الان هم جورابهام رو پوشیدم!»
دوباره چوبلباسی را کردم داخل چاه. آیا احمقانه بود که دلم برای وان حمام بسوزد، که تمام آن آب کثیف را داخلش نگه میداشت و اجازه میداد آن کثافتها از آن رد شوند؟ حتما امیدوار بود بعداز تمام شستوشوهایی که داخلش انجام میشد، بیچاره دستکم تمیز بماند. سیلاس گفت: «دیگه دارم کراواتم رو میبندم. یه دقیقه دیگه تمومم یا دو دقیقه..»
این سیلاس است. همیشه همینطور بوده است. وقتی دیر میکنیم، موبهمو مراحل آمادهشدنش را، همانطور که دارد انجام میدهد، اعلام میکند. میشود یکپا ساعت تیکتاکی لوازم بهداشتی. شوهرم. در جوابش فریاد زدم: «همینالان دوش میگیرم میام بیرون!»
در حقیقت، دوش نگرفته بودم. اما حالا تقریبا موفق شده بودم. وقتی چوبلباسی را داشتم بالا میکشیدم، مقاومت ضعیفی را حس کردم. و آنجا بود، گرهای تیره از مو، که در پوششی از کف و صابون میدرخشید. اندازهی یک موش بود. با انتهای چوبلباسی به موها ضربه زدم. این موهای من بود.
اینها موهای من نبودند.
اینها موهای او بودند...