ادیسون زن جوانی است که با مشکلات ناشی از از دست دادن حافظهاش دست و پنجه نرم می کند و سرگرم تدارکات عروسیاش با گابریل است. گابریل و خانوادهاش تمام قد از آدیسون حمایت میکنند تا با هویت جدیدش خو بگیرد و زندگی را از نو بسازد.
جولیان که همسرش را گم کرده است. تمام سعی خود را برای پیدا کردن او به کار میگیرد و دخترشان، والنتینا دلتنگ مادر است و کار را برای جولیان سختتر میکند.
بلایت مادر گابریل بابت ازدواج پسرش با دختری که هیچ چیز از گذشته اش نمی داند نگران است و بنابراین دست به اقداماتی میزند
خاطرات گامویی گاه به ذهن ادیسون هجوم میآورند؛ خاطراتی که حقیقت یا رویا بودنشان مجهول است.
ناگهان طوفان از راه میرسد.