خاموشی به معنای خاموشکردن برق نبود. از سر شب تا صبح برقها روشن بود و یک سرباز پشت پنجره قدم زمان میرفت و برمیگشت. اگر کسی از جایش تکان میخورد، سرباز اسمش را از روی پارچهای که بر روی سینهاش نصب بود میخواند و روی کاغذ مینوشت تا فردا تنبیهش کند حتی دلمان برای تاریکی تنگ میشد؛ اما دریغ از لحظهای تاریکی.