شیوریآنما، تنها شاهدخت کیاتا، رازی دارد. جادوی ممنوعه در رگهایش جریان دارد. معمولا آن را بهخوبی پنهان میکند، اما صبح روز مراسم نامزدیاش، کنترل خود را از دست میدهد. در ابتدا، احساس میکند که اشتباهش برایش شانس به همراه داشته و عروسی ناخواستهاش را به عقب انداخته است. اما این اشتباه توجه رایکاما، نامادریاش، را هم جلب میکند.
رایکاما که خودش نیز جادوگر است، شاهدخت جوان را تبعید و برادرانش را به درنا تبدیل میکند. به شیوری هشدار میدهد که نباید به کسی چیزی بگوید و با هر واژهای که از دهانش خارج شود، یکی از برادرانش میمیرد.
شیوری، بیپول، بیصدا و تنها بهدنبال برادرانش میگردد و از توطئهی شومی برای تصاحب تاجوتخت پرده بر میدارد. فقط شیوری میتواند قلمرو را احیا کند، اما برای این کار باید به پرندهای کاغذی، اژدهایی دمدمیمزاج و همان پسری اعتماد کند که سخت تلاش میکرد با او ازدواج نکند. باید جادویی را نیز در آغوش بگیرد که تمام عمرش یاد گرفته بود هرچه شد آن را بروز ندهد.