«ناصر، تو یه روزی به من گفتی که در تمام دنیا تنها چیزی که میخوای اینه که یک نویسنده خوب باشی. اولا خوش به حالت که در زندگیت هدف و مقصود پیدا کردی. اما خب، حالا بگو ببینم آیا واقعا اگر چند تا کتاب نوشتی و مردم گرفتند و خواندند تو خوشبخت روزگار میشی؟»
گفت: «اگه از این سوال مقصودت این است که ابتذال و بیهودگی زندگی آدم ابوالبشر و تمام هستی را به من یادآوری کنی باید در بست با تو موافقت کنم. آمین یا رب العالمین. اگه نه، پسآمیز جلال خان چشمها تو واکن و ببین ما فعلا داریم روی همین زندگی میکنیم. منظورم از ما، آدمهایی رو میگم که میلیونها ساله اینجا زندگی کردهایم. شهرهای ما و خانوادههای ما، همون طور که به لوله کشی آب و آسیاب و کارخانههای سازنده قرص سردرد احتیاج دارن به هنر و زیبایی هم احتیاج دارن. آفریدن یک اثر هنری عالیترین نمونه پیشرفت، پختگی و روح فرهنگ دنیاست. اما برگردیم به سوال تو: بله تنها چیزی که من میخوام این است که روح خودم، یک انسان ایرانی را در این تاریخ، بنویسم و تشریح کنم. این کار هرگز نشده. و فراتر از این، میخوام راز و رمز و دردهای حیات بشر را آن طور که من حس کردهام یادداشت کنم. این شاید رنگ تازهای به افسانه سرگشتگی بشر روی این زمین بده.»