اینبار آینه جادویی، من و برادرم را انداخت توی داستان سیندرلا. ولی از شانس بد ما، چون سیندرلا پایش شکسته و حسابی ورم کرده، نمیتواند کفش شیشهای را بپوشد؛ خب، اینطوری هم که دیگر شاهزاده متوجه نمیشود سیندرلا دختر رویاهایش است. همهاش تقصیر ماست! ما دو تا باید قبل از اینکه ساعت دوازده بشود، برای کمک به سیندرلا راهحلی پیدا کنیم؛ وگرنه قصهی سیندرلا با خوبی و خوشی به آخر نمیرسد!