وارد حیاط که شدم باز ضربان قلبم شدت گرفت و فکر دیدن او بعد از این مدت اشتیاق عجیبی در من به وجود آورده بود خدا خدا می کردم پی به حالتم نبرد. چقدر در هواپیما با خودم عهد کرده بودم که در مقابلش بی تفاوت باشم. بخصوص که قبل از رفتنم حتی برای خدا حافظی هم نمانده بود، اما حالا این قلب لعنتی بدون این که به حرفها و تصمیمهایم توجه کند داشت دیوانه ام میکرد...