کتاب سنگ هایی در جیبم داستان دختری است که پس از سالها از فرانسه به الجزایر، برمیگردد تا خانوادهاش را ببیند. برگشت او به الجزایر و دیدن خانواده و مشکلاتی که آنها و مردم الجزایر دارند ذهن او را درگیر میکند.
الجزایر هنوز درگیر بعضی رسم و رسوم و سنتهای گذشته است. اطرافیان دختر مدام از او میپرسند که چرا شوهر نمیکند؟ همین رفتارها باعث میشود دختر به این فکر کند که اگر شوهر داشت واقعا چه اتفاقی میافتاد؟