هارلی اسمیت نوزده ساله به کار و زندگی خودش مشغول است. پیتزا میخورد، سرکار میرود، از قدرتهای مخصوصش یواشکی استفاده میکند و فیلمهای تینیجری میبیند.
جایی که به هیچکس اعتمادی نیست و آدمی که کنارت نشسته و شام میخورد، هر لحظه امکان دارد دست از خوردن گوشت درون بشقابش بردارد و گوشت تن خودت را به نیش بکشد.
آگون جایی است که خدایان به صورت فانی باز میگردند و شکار میشوند. هر کس خدایی را بکشد، قدرت خدایان را به ارث میبرد و آن خدا میشود. خانواده لور آخرین آگون را ذبح کرده بودند. او مخفی شده است و در آگون بعدی دو خدا به دنبال او هستند تا به آنها کمک کند زیرا مشکلی پیش آمده است....