«پی» به همراه خانوادهاش مجبور میشود از هند با کشتی به سمت کانادا سفر کند. پدر «پی» یک باغ وحش دارد که باید آن را به آن سوی جهان حمل کنند. در طول راه کشتی با توفان مواجه میشود و همهی خدمه و حیوانات وحشی به دریا ریخته میشود. «پی» با چند حیوان در یك قایق نجات بزرگ تنها میماند.او روزها و روزها در دریا با این حیوانات وقت میگذراند و تمام مدت تلاش دارد با هر ترفندی که هست خودش را بین یك كفتار و اورانگوتان و گورخر و از همه مهمتر یك ببر به نام ریچارد پارکر زنده نگاه دارد.وقتی جسم ناتوان «پی» به سواحل مكزیك میرسد، او را به بیمارستانی منتقل میکنند و صاحبان ژاپنی کشتی و شرکت بیمه افرادی را برای تحقیق پیش او میفرستند. او تنها بازمانده و شاهد این در هم شکستن کشتی است. در نهایت کسی این داستان را باور نمیکند؛ اما راهی هم جز پذیرش داستان از طرف تنها شاهد این جریان نیست. او هر روایتی هم بکند در نهایت مورد پذیرش است