اتفاقات ترسناک و هولناک زندگی ام از ورود به دبیرستان کمال الملک رقم خورد یعنی در سیزده سالگی نخست آقای فروردین معلم تاریخ کلاس به یک باره ناپدید و غیب شد. با زدن هندوانه زیر بغلم و تحریک بچه های کلاس جرئت پیدا کردم بروم سراغ آقای افراسیابی که بیشتر به میرغضب شباهت داشت تا ناظم مدرسه
آقا اجازه آقای فروردین دیگه نمی آد سر کلاس؟ افراسیابی چشم درشتتش را دراند و انگشت اشاره را سیخ گذاشت روی دماغ عقابی اش و هیس را سوت دار کشید.
هیسسسسسس...
و بعد آهسته تر گفت «رفته» جایی که عرب نی انداخت.