رمان زمستان در مادرید در قالب داستانی جاندار و پرکشش خواننده را با خود به درون گردابی از حقایق تاریخی عجیب از فجایع دوران جنگ داخلی اسپانیا و ماه های آغازین جنگ دوم جهانی میکشاند. در سال ۱۹۴۰ شهر نیمه ویران مادرید در سیاه ترین روزهای تاریخ اسپانیا و زیر چکمه های حکومت نظامی ژنرال فرانکو غرق در گرسنگی و قحطی و ناامیدی است؛ درست مانند سراسر خاک اروپا که قوای نظامی آلمان نازی در قلب آن با تمام توان رو به پیشروی دارد. هری برت استاد زبان شناس دانشگاه کمبریج و افسر مجروح ارتش بریتانیا در نبرد دانکرک با مأموریتی ویژه قدم به خاک اسپانیا میگذارد. مأموریتی خطیر که خیلی زود با راز سر به مهر ناپدید شدن یک دوست در دوران جنگ داخلی و اسرار همکلاسی دیگری که حالا به یک دلال در سیستم حاکمیت جدید اسپانیا تبدیل شده پیوند میخورد تا برت را به درون هزارتویی پرپیچ و خم از انواع توطئه ها هدایت کند که در مرکز آن فاجعه ای در انتظار اوست.
حالا دوباره باران گرفته بود و قطرات آن با ضرباتی آرام بر صفحه ی پنجره فرود می آمدند. شخص تعقیب کننده ناپدید شده بود احتمالاً به جایی در آن دور و اطراف پناه برده و منتظر بود تا هری از خانه خارج شود. هری به آن زن جوان فلک زده ای فکر کرد که مقابل چشمانش دستگیر شده بود. یعنی آنها زن را به کجا برده بودند؟ احتمالاً به یک سلول متعفن به نظر میرسید که این حادثه تمام چیزهایی را که در چند روز گذشته دیده بود در ذهنش متبلور کرده است. احساس می کرد که دیگر نمیتواند در وجودش نسبت به آنچه که میدید بی طرف باشد. او از آنچه که فرانکو در آن کشور انجام میداد متزجر بود.