خواننده در نخستین قرائت از تنوع عجیب کنشها، شخصیتها و روابط گیج میشود،او از کنش استنباط کلی ندارد اما ظاهراً ترکیبها، ارتباطها روشنی و روابط داستانی را در نظر دارد.
مرگ مراد ادریسی بازتابی از ساختار دن کیشوت و ادیسه در خود دارد دو دختر هلندی مراکشی تبار و مسلمان به سرزمین آبا اجدادی شان سفر می کنند هویت سه گانه هلندی مراکشی و مسلمان انان را در این سفر با کشمکش ها و کشاکش هایی متعدد روبرو میکند.
داستان روایت زندگی پالی را تا نوزدهسالگی پی میگیرد که در آن با ناملایمات زندگی واقعی و خیالی دستوپنجه نرم میکند و در نهایت میکوشد معشوق را از چنگال زنی اهریمنی نجات دهد.
دوستی نداشتم .«آدم هایی بودند که از یکدیگر پیشی بگیرند تا به تو نزدیک شوند.» از زندگی و همه بریده ، گریزان از آدم ها ، با دنیا قهر بودم ،با عالم و آدم سرجنگ داشتم .
از مغازه اوستا گری همیشه بوی دود و لحیم جوشکاری می آید و نفس آدم را تنگ می کند. برای همین از بابا ممد می پرسم. بابا ممد بازارچه به این بزرگی چرا همیشه این جا می شینی؟