شاید وقتشه در مورد مسائلی که از کودکی تا بزرگسالی باهاشون جنگیدیم، بهمون آسیب زد و اسیرمون کرد صادق باشیم. و عشق... در نهایت عشق درآمیختهشده با تمام حقیقت زندگی..."
یک روز متوجه شد که دارد تکهتکه میشود. تکه کاغذی برداشت و نوشت: «دارم تکهتکه میشوم» و زیر آن نوشت: ۲۳ و ۱۳ دقیقه. چند روز بعد این جمله به ذهنش خطور کرد: «آدمهای کوچک هر روز کوچکتر میشوید! تکهتکه میشوید، شمایی که آسایشتان را دوست دارید، سرانجام از بین میروید.» ولی نمیخواست از بین برود.