سال ۱۹۱۹ است، مامان بیمار شده و پدر برای کار به خارج از کشور رفته است. پرستار بچهها آنقدر سرش شلوغ است که فرصت ندارد به دختر نوجوانِ خانه (هِنریتا) و چیزهایی که در تاریکی خانهی جدیدشان میبیند، رسیدگی کند. خانهی امید...
ماجرا از آنجا آغاز میشود که تارا، راما و پاشای تیپ الفی تصمیم میگیرند برای رسیدن به رؤیایشان، به شهر آدمنباتیها فرار کنند. در شهر شگفتانگیز آدمنباتیها چه ماجراهایی در انتظار آنهاست؟
«الکس» و «رن» با تمام وجود در جستوجوی طلسمها هستند. حالا دیگر زیاد وقت ندارند چون میفهمند سازمان نقشهی شومی در سر دارد و میخواهد ارتشی شکستناپذیر از جنگجویان سنگی برپا کند. طلسمهای گمشده تنها چیزی است که میتواند این نقشهی شیطانی را نقشبرآب کند....