بازیهای میراث با افشاگری تکان دهندهای به پایان رسید، و حالا ایوری گرمبز، وارث جدید، باید همه اطلاعاتش را یک پارچه کند و مردی را پیدا کند که ممکن است جواب همه پرسشهایش را داشته باشد…
مکایا بی گالت با هر جملهای که مینویسد شما را طلسم میکند. لیدیا، برادرش و جزیره -قلمرو رازها و شورآبها، سرزمین انزوا و آرزو- به دور خواننده تاری میتنند که تا آخرین جملۀ کتاب رهایش نخواهد کرد.
بهنظرش این روزها همه عطش دانستن داشتند و میخواستند همهچیز را بدانند و احساس میکردند که میتوانند از تمام پیچیدگیها سر دربیاورند، انگار که بصیرت گوشهای به انتظارشان نشسته باشد...