کلافه اما آرام مرا عقب راند و بیاجازه وارد خانهام شد، همانطور که بیاجازه وارد زندگی و قلبم شده بود، همانطور که مرا همراهش سفر برده بود … مرا رها کرده و به دیگری سپرده بود .
کتاب داستان زنی است به نام « مهرانه » که در یک زلزله ، همه اعضای خانواده اش را از دست داده است. داستان از زمانی آغاز می شود که او سالها بعد در تهران مشغول به کار و زندگی است، اما هنوز کم و بیش در خاطرات تلخ گذشته سیر می کند