منشی گفت: «چشم ها جانم.. من از چشم اونا به دنیا نگاه می کنم.» مرغابی توی چشم های منشی هتل نگاه کرد و گفت: «ولی من تا حالا همه چیز رو از چشم خودم دیده بودم!»