«چقدر غمانگیز است که مردم طوری بار میآیند که به چیزی شگفتانگیز چون زندگی عادت میکنند.»
هانس توماس دوازده ساله همراه پدرش برای پیداکردن مادرش به یونان سفر میکند و در این حین با اتفاقات عجیبی مواجه میشود، از کوتولهای که یک ذرهبین به هانس میدهد گرفته تا نانوایی که نان شیرمالی به او میدهد که درونش یک کتاب بسیار کوچک پنهان شده، کتابی که داستانش دربارهی ملوانی است که در پی غرقشدن کشتیاش به جزیرهای متروکه رسیده است. جزیرهای که قرار است بزرگترین رازهای زندگی را بر ملوان آشکار کند...