اما ما فکر میکنیم او را بیشتر دوست داری مادر.
شما همه پسران من هستید اما محمد...
مادر اجازه نمیدهد ما دست به پسرش بزنیم،اما مثل اینکه به پسرعمویمان بیشتر اعتماد دارد.
خب شما مثل او مهربان...
نگفتم؟!
قبول کنید پسرعمیتان بیشتر مراقب برادرتان...
فاطمه ادامه نداد. علی روی شانههای محمد سوار بود. انگشتانش را به گردن او حلقه کرده بود و پاهای فربه و سفیدش در دستان او بودند. کدام یک از شما اینطور با برادرتان بازی میکنید؟