کتاب دستانی چنین کوچک

نوولای «دستانی چنین کوچک» درباره‌ی دختربچه‌ای است که پدر و مادرش را در تصادف رانندگی از دست می‌دهد و ناگهان از زندگی معمولی کنار خانواده جدا شده وارد پرورشگاهی می‌شود که در آن کودکانی هم‌سن‌وسال او سال‌ها با هم زندگی می‌کرده‌اند؛ کودکانی که تا پیش از ورود مارینا همه شبیه هم بوده‌اند و گویی تفاوتی با یکدیگر نداشته‌اند. با آمدن مارینا کودکان یک‌مرتبه متوجه تفاوت‌های‌شان با هم و با مارینا می‌شوند و تجربه‌های پیشین مارینا و زندگی‌اش پیش از تصادف بر سرشان سایه می‌اندازد. کودکان پیش از آمدن مارینا تصوری از داشتن زندگی معمولی کنار پدر و مادر و رفتن به سینما و سفر و خریدن اسباب‌بازی و چیزهای دیگر ندارند و وقتی خاطره‌های مارینا را می‌شنوند نمی‌دانند باید چه واکنشی داشته باشند. نمی‌دانند چگونه احساس‌شان را نسبت به مارینا نشان دهند و از این‌رو رفتارشان با او خشن و بی‌رحمانه می‌شود.