رمان «دختران خاک» اثر جواد خاوری است. او در این رمان سرنوشت دختر بودن در جامعهای را روایت میکند که مردمش دنیا را از دریچه خرافه و افسانهها میبینند. در این جامعه، دختربودن تقدیر شوم است و مردمانش با خوشی بیگانه. به دختر نه بهعنوان انسان بلکه بهمثابهیک موجود بدبخت و بسیار بیارزش نگریسته میشود. دختر نه حقی دارد و نه آزادی عمل. خبر به دنیا آمدن یک دختر شومترین اتفاق است، مثل یک زمینلرزه و یا توفان ویرانگر که زندگی را ویران میکند.
زن بودن تقدیری است که سایهٔ سنگینش را بر سر دختران خاک گسترده است؛ دخترانی که پذیرای تقدیرند و خوشبختی را فقط در قامت آن میبینند. اما تقدیر بیرحم است و مرگی زودهنگام بر آنان روا میدارد. والدین دختران دو سال تمام در ماتم آنها میگریند، اما ناگهان دخترانشان زنده از راه میرسند. دخترانی که دو سال گم بودند، کجا بودند و چه بر سرشان آمده بود؟ والدین داغدار به مصیبت دیگری گرفتار میشوند. زنده شدن دختران فاجعهبارتر از مرگشان است. والدین نمیدانند با دخترانی که از جهان مرگ بازگشتهاند و آبستن هزار ابهامند چه کنند.
بخشی از کتاب
"مشکل این است که او دختر است. دختر هیچ وقت به جایی نمیرسد. اگر پسر میبود، او را هیچ بلایی نمیزد"