مارتی، شخصیت اصلی داستان، پسری است که با مادرش زندگی میکند و پدرش آنها را ترک کرده. مادر دچار اختلال جمعآوری است. او از خانه بیرون نمیرود و هرچی آشغال و زباله است، جمع میکند. علاوهبراین، مارتی مشکلاتی هم در مدرسه دارد. گروهی از بچههای قلدر مدام او را آزار میدهند و شاید اخراج شود و...
در مهمانخانهای قدیمی و اسرارآمیز در جنگلهای «ورمانت»، لوسترها بیدلیل به حرکت درمیآیند، چراغها روشن و خاموش میشوند و صدای رادیو تا بالاترین حد افزایش مییابد و سایههایی روی دیوارها حرکت میکنند...
در کتاب «افسانهی بابایاگا» میخوانیم که مارینکا دلش یک زندگی عادی میخواهد؛ او دوست دارد خانهای معمولی داشته باشد و سالها یکجای ثابت زندگی کند تا بتواند برای خودش دوستانی دستوپا کند. اما خانهی دخترک قصهی ما یک جفت پای مرغی دارد که دوسهباری در سال، بیآنکه از قبل بگوید، نیمههای شب روی پاهایش بلند میشود، راهش را میگیرد و میرود!...