در این کتاب از مجموعهی «ماهی چاق گندهی من که زامبی شد» ماجرای دو داستان را میخوانیم. در ماجرای اول بچهها در سفر به ساحل مارماهیها، آنجا را سوتوکور میبینند. معلوم میشود همهچیز زیر سر یک مارماهی خبیث وحشی است....
آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»