داستان این کتاب روایتی آشناست که همه دوست دارند فراموشش کنند. داستان یاد هایی فراموش ناشدنی، اما فراموش شده؛ داستان دوستانی که دوست داشتند باز هم می توانستند کنارت بودند، اما نیستند.
به زودی مجبور میشد فکر دیگری بکند،چون آن دخمه رسما کلنگی و غیر قابل سکونت اعلام شده بود،به زودی مجبور میشد کمر همت ببندد و خوردن و نوشیدن و خوابیدن و پوشیدن و در آوردن لباس را در محیطی کاملا بیگانه آغاز کند.