زن و شوهری مهاجر در قطار رهسپار سفری دراز هستند، زن در انزوای خود خواسته، باگذر از ایستگاه شهرها و مراحل عمر، روابط خویش را باشوهر و دختر، با خانواده و دوستانش در خاطره مرور می کند و به بازش...
مکایا بی گالت با هر جملهای که مینویسد شما را طلسم میکند. لیدیا، برادرش و جزیره -قلمرو رازها و شورآبها، سرزمین انزوا و آرزو- به دور خواننده تاری میتنند که تا آخرین جملۀ کتاب رهایش نخواهد کرد.