در طی جنگ جهانی، حکایت یک تبعیدی است که تبعیدگاهش یکی از شهرهای آناتولی است. هیچ کس دری را که او به صدا در آورده است باز نمیکند؛ هیچ کس به او کار نمیدهد. با انسانهای سرد و بیاحساس محاصره میشود. با بغرنجتر شدن و افزایش فشار اجتماعی این طرد شدگی وحشتناک به گرسنگی تبدیل میشود. مرگ تحمیل میشود...
راویِ سیاهپوست کتاب "نمک به حرام"، با طنزی نیشدار و تندوتیز، و زبانی گاه عامیانه و گاه شاعرانه، جامعۀ امروز امریکا را به نقد میکشد و بهخصوص بر سنتهای ریشهدار نژادپرستی و بحران عدالت انگشت میگذارد.
ضرباهنگهای برخاسته در کوچههای گلآلودی که آبهای گوگرددار از آن جاری میشد، چونان مارش اردوی فقر و بندگی بود که با همهی توش و توان برای پایان دادن به بهرهکشی به صدا در میآمد...