افسوس که نویسنده خلاق کریشتوف کیشلوفسکی ، بیشتر داستان ننوشت و هنگام مرگ فقط پنجاه و چهار سال داشت

وقتی خدمتکار فالش را آورد آن را قاپید و شکست و خواند و به آن خیره ماند:

در غرب کارهائی دارم، به هرحال، به همین دلیل در مسیرم توی این شهر کوچک، که زن سابق ام زندگی می کند، توقف می کنم

داستان مهندسی آلمانی است که برای ساخت کارخانه ای جدید راهی آمریکای جنوبی می شود

مجموعه داستان کوتاهی است که به خوبی نشان میدهد چرا مویان را با گابریل گارسیا مارکز و میلان کوندرا مقایسه کرده اند

صدای فریادی خفته یا چیزی همصدای فریاد شنیده می شود.